کیامهرکیامهر، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 12 روز سن داره

بهاری پسرم ، کیامهر

چرا عاقل کند کاری

1393/10/14 9:34
نویسنده : مامان کیامهر
786 بازدید
اشتراک گذاری

خیر سرمان خواستیم عصر جمعه ای کمی بخوابیم

گل پسرمان آمد که مادر چرا  خوابی الان که روزه

گفتیم خسته ایم دلمان خواب میخواهد

گفت باشه به یه شرط ، ببعی را هم بغل کنی و لالایی بخونی

چاره چه  بود ؟ برای ببعی هم لالایی خواندیم . پتو را کشید رویمان و گفت بخواب مامان خوبم !

رفت و دو دقیقه بعدش آمد که مامان اجازه هست شکلات بخورم ؟ گفتیمش بله . رفت و دوباره آمد که بازکردنش سخته میشه بازش کنی ؟ گفتیم به روی چشم ! رفت .پلکمان سنگین شده بود که آمد دوباره ...

گفت مامان از دستت رفت شکلات ! اگه بدونی چقدر خوشمزه بود !

گفتیم اشکالی نداره بعدا میخوریم گفت الان وقت شکلاته ، گفتیم برو بیار بخوریم !

فرستادیمش پی نخود سیاه که برود پشت پنجره ببیند هوا چرا ابری است ؟ برود منتظر باران باشد ...

چند ثانیه ای برگشت که نه از باران خبری نیست ، ابرها فقط برای قشنگی اومدن توی آسمون !

خواب خوبی بود خیلی بهمان چسبید ، خدا نصیب کند ...

پسندها (1)

نظرات (3)

محبوبه مامان الینا
14 دی 93 11:38
چه خواب دلچسبی گوارای وجود این لحظه ها برای منم خیلی پیش اومده اما بعدش که بهش فکر میکنم میبینم لذت شیرین زبونی ِ بچه هامون از اون خواب بیشتره به احتما زیاد با من هم عقیده ای دوستم
مامان کیامهر
پاسخ
بهتر از این لحظات هم مگه دیگه هست کاملا با شما موافقم
زهرا
18 دی 93 9:27
روزهای بلند تابستان حتی در ماه رمضان بساط تقریبا هر روزه ی ما همین بود.
مامان کیامهر
پاسخ
یه روز میرسه که دلمون برای همون بیدار کردنا تنگ میشه!
الهام مامان علیرضا
18 دی 93 22:12
کلی خندیدم خواهر وقتی نوشته هاتو می خوندم دقیقا برام آشنا بود آخه از این صحنه ها تو خونۀ ما هم زیاد دیده می شه
مامان کیامهر
پاسخ
همیشه خندان باشید الهی شادیهای مشترک مامانها