پسرک دارد پسر می شود
پسرک دارد خیلی بزرگ می شود آنقدر که متملکاتش را دارد گسترش می دهد در حد متصاحب شدن لپ تابمان که عصای دستمان بود یک روزی!
این روزها نشانه های بزرگی را بیشتر بروز می دهد ، مثلا متقاعد کردنمان با انواع و اقسام دلایل مربوط و نا مربوط برای دیدن کارتون مورد علاقه اش یعنی : Peppa Pig که این روزها تمام ذهنش را در گیر کرده و من تمام توانم را برای قانون مند کردن تماشایش دارم به کار می بندم
وقت
ی صبح با صدای تپ تپ پاهای کوچکش که می آید تا مهربانانه بیدارم کند و با صدایی که هنوز خوب صاف نشده و بیدار ،از خوابی که شب دیده با تک تک جزئیاتش برایم تعریف کند یعنی که من بزرگ شده ام .خیلی بزرگ
وقتی میگوید من از این غذا بدم میاد یا به به چقدر این غذای خوش بویی است یعنی من دیگر آن کیامهری نیستم که بتوانید با بازی و رل بازی کردن غذا را در دهانم بچپانید! من برای خودم کسی شده ام!
از بادی لنگوییج منحصر بفردش گرفته تا میمیک صورتش موقع حرف زدن تا حس بزرگی و نصیحت کردنش ، موجب می شود که گاهی به سنش شک کنیم
مجموع گفته ها و ناگفته هایم در مورد این موجود دوست داشتنی منجر می شود به اینکه :
نکند در دنیای کودکیش جا بمانیم ، او هی بزرگ و بزرگ تر شود و ما گول جثه اش که اتفاقا ریز نقش و کوچک است را بخوریم و ذهنمان در موردش کوچک فکر کند ! خیلی باید مراقب بود!
البته ما یعنی من و پدرش ، قبل از زمینی شدن کودکمان در مورد توقعاتمان از او خیلی فکر کردیم که البته این بواسطه پیشنهاد پدر دانایش بود . ما قرار گذاشتیم با خودمان که پدر مادر متوقعی نباشیم . شرایط خیلی تغییر کرده ، آدمها ، احساسات ، عواطف و ما هم مستثنی نیستیم و کودکمان نیز !
ما در درجه اول برای خوشایند خودمان او را به این دنیا دعوت نمودیم برای تجربه حس زیبا و عمیق "مادری" و "پدری" .
وظیفه داریم هر آنچه در توان داریم برای خوشبختی اش به کار ببریم ، خوب تربیتش کنیم و درست ! از این به بعدش با اوست که چه کند ، خودش تصمیم میگیرد چقدر بخواهدمان و چقدر مانند ما باشد ، ما فقط به او می گوییم برای ما مهم ترین بوده و هست .
ما هستی مان را فدای او خواهیم کرد و آغوشمان را برایش باز باز . از اشتیاقمان برای دیدن و در آغوش کشیدنش کم نمی شود .
هر آنکه و آنچه او بخواهد، ما بیشتر !