در 2 سال و 3 ماهگی
در 2 سال و 3 ماهگی مدتیه که ما اتفاقات و جریانهای مختلفی را از زبون کیامهر با شیرینی هر چه تمام می شنویم و البته به در خواست ایشون تعریف هم میکنیم مثلا : مامان آتش نشانی را تعریف کن ... ماشین زباله را تعریف کن ( بیش از 100 مرتبه تا کنون) ماشین پلیس ... دکتر .... ببعی ها ..... مورچه ها و.....
و بعد از به خول خودش تعریف ما میگه حالا تو به من بگو تعریف کن و بعد با زبون شیرینش کمی هم پیاز داغ ماجرا را زیاد می کنه و وسط حرفشم واسه تایید گرفتن از شنوندگان می گه بگو خوب !
تعریف زباله از زبون کیامهر :( روزی چند بار)
اول 2 تا کارگر از اینطرف واونطرف ماشین می پرن پایین ...میدون میدون میدون اینجوری( با نمایش) زباله ها را برمیدارنو پرت میکنن تو ماشین بعد میدون میدون می پرن تو ماشین می رن.... (دقیقا حرکات این عمو ها رو ضبط کرده وبا اشتیاق خاصی انجام میده .)
کیامهر موقع خواب: مامان من واست قصه بگم ؟
من : بله عزیزیم ولی جدید باشه ها
کیامهر پس از کمی مکث: خوب باشه
" یکی بود یکی بود، یه روز یه کلاغی قالب پنیر برداشته بود داشت میخوردبا منقارش که یک دفعه اینجوری قار قار کرد ( نمایش با دست) بعد پنیرش افتاد و یه سنجاب دانشمندی پنیرشو خورد و رَََََفت !"
( سنجاب دانشمندا نمی دونم از کجا شنیده وبجای روباه گذاشته )
کیامهر : باید کامیونم و اسبمو ببریم از خونه مامان جون خونه
بابا : نه فقط یکیش . کدومش؟
کیامهر : نه این( اشاره به کامیون) وَ اینو ( اسب) من خودم میبرم!
کیامهر: چرا صندلی ما پایه نداره ؟
من: برای چی داشته باشه؟
کیامهر : خوب که راحت بریم بالا گیده
من : مگه صندلی پایه داره ؟
کیامهر : آره گیده مثه خونه مامان ایران!
کیامهر پس از خواب بعد از ظهر: مامان لباسمونا بپوشیم بریم بیرون یه هوایی بخوریم !
من : باشه ولی اول غذا
کیامهر: بیرون اگه بریم ببریم اونجا بخوریم که زیادبخوریم!
پس از دقایقی.... با سری کج و لحنی التماس آمیز : مامان بریم بیرون صفا کنیم !
