کیامهرکیامهر، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 18 روز سن داره

بهاری پسرم ، کیامهر

سفربه شمال

1392/5/30 10:36
نویسنده : مامان کیامهر
238 بازدید
اشتراک گذاری

سفرتابستانه امسال ما به شمال با دوستان نازنینم سمیه ، مهرانه و آذر ،همسران محترم و کوچولوهای دوست داشتنی ،پارمیدا ،آرمان وآروین عزیز خاطره ای تکرار نشدی برای ما رقم زد. به جرات میتونم بگم" بهترین مسافرت  ". گذراندن اوقات با بهترینهایی که متاسفانه دست تقدیر هر کدوم ازما را در یک گوشه از وطن قرار داده و کمتر میتونیم با هم باشیم.جای دوستای خوب دیگه هم بسیار بسیارخالی بود!

  ازجان طمع بریدن آسان بود ولیکن      ازدوستان جانی مشکل توان بریدن

و اما ...کیامهر   واقعا روزهای خوشی را تجربه کرد ، دریا ، جنگل ، ساحل ، صدف ، حلزون ، قایق ،باران، تله کابین و بازی بازی بازی .... با بچه هایی مهربون که خیلی دوستش داشتن مراقبش بودن و با اینکه دو سه سالی ازشون کوچکتر بود تو بازیاشون راهش می دادن . این دومین باری بو که دریا میرفت ولی دفعه قبل کوچکتر بود و درکی که الان داره با اونموقع متفاوت بود . لحظات اول مواجهه با آب کمی واسش دلهره داشت .حالت جالبی بود، دلهره ، هیجان،ترس ، خنده و گریه همه با هم اومده بود سراغش و به کمک بابا شهرام کم کم جای خودشو به شادی داد.

اول میگفت : خوب دیگه کافیه بگین آب و ببندن دیگه تعطیلش کنن .

کلا دریا واسش چیز عجیبی بود ، سوالات زیادی تو ذهنش ایجاد شده بود مثلا در مورد موج می پرسید : چرا آب میاد جلو دوباره میره تو خودش و در جواب من که پس کجابره میگفت : خوب بره تو زمین !

یه اتفاق جالب اینکه قبل از رفتنمون وقتی بهش گفتم میخوایم بریم دریا بلافاصله گفت : سوار قایق زرد بشیما !!    و ما بطور کاملا اتفاقی سوار قایق زرد شدیم!تعجب

درمسیر جواهر ده خوابش برد ،  برای صرف ناهار در رستوران خاطره انگیز عمورجب کیامهر را خواب بردیم داخل و وقتی بیرون اومدیم بیدار بود ، کاملا در ابر بودیم و واقعا اطرافمون رویایی بود .یه نگاهی به اطراف انداخت و با اشاره دست گفت : ببین چه مسافرتی اومدیما !!بغلفکر کنم با تمام وجودش زیبایی رو درک کرد و اینجور ابرازش کرد .( عاشق ابراز احساساتت هستم گل من ) 

بعداز برگشتمون هر روز صبح می پرسه چرا لباس می پوشی میخوایم بریم مسافرت؟؟؟

واینقدر جالب به قول خودش "جریان" تله کابین و قایق و دریا را تعریف می کنه که دوست دارم فقط فشارش بدم:

" رفتیم تله کابین از جنگل رفتیم بالا ، کیامهرم گریه و زاری و غر و ....تا رسیدیییییییییییییم !"

" رفتیم قایق سواری قایق گوپ و گوپ میپرید بالا و کیامهرم  گریه و زاری و غر و ...."

البته تا چنددقیقه اول گریه و زاری و غر و .... صحت داشت!

واینهم چند عکس برای به یاد آوری خاطرات:

                                                                  

جمع کردن بچه ها یک جا و عکس گرفتن از اونها کار نشدیه ! این تنها عکسه تازه آرمانم نیست . با عرض معذرت آرمان جون یه عکس تکی که با لتماس ازت گرفتم می ذارماوه

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

خواب گو
30 مرداد 92 9:37
سلام دوست من
وبلاگ جالبی دارید. برای شما آرزوی موفقیت دارم.


سلام ممنون
مامان آرشیدا
30 مرداد 92 10:14
آخ !چه عالی، خوش به حالتون، یاد خاطرات خوش گذشته و در دوران جدیدی از زندگی متاهلی با شوهر و بچه ،واقعا کار جالبی کردید .آفرین بر شما .سودابه جان عکس هم بذار .دسته جمعی .امیدوارم همیشه خوشحال و شاد باشید.


سیما جان جاتون خیلی خیلی خالی.عکس میذارم رمزشو واست پیام میکنم
مامان آرمان
31 مرداد 92 11:17
به به. خیلی قشنگ بودن عزیزم. واقعا در کنارهم بودنمون زیبا بود. عزیزدل رمز پست رمزدارو برام اس کن. مرسی


ای کاش هیچوقت تمام نمی شد!
الهام مامان علیرضا
4 شهریور 92 14:47
خوشحالم که بهت خوش گذشته عزیزم



ممنون جای شما خالی