سلام برحسین
پاییز و ابر و باران و باد و برگ ریزان و غم سنگین روزهای پشت سر
هر سال هم که می گذرد سنگین تر می شود ، دل من که بد جور می گیرد ... انگار هیچ جمع و شلوغی ای نمی تواند اندوه این روزها را کم کند.
باز این چه شورش است که در خلق عالم است باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است
باز این چه رستخیز عظیم است کز زمین بی نفخ صور خاسته تا عرش اعظم است
این صبح تیره باز دمید از کجا کزو کار جهان و خلق جهان جمله در هم است
گویا طلوع میکند از مغرب آفتاب کاشوب در تمامی ذرات عالم است
گر خوانمش قیامت دنیا بعید نیست این رستخیز عام که نامش محرم است
در بارگاه قدس که جای ملال نیست سرهای قدسیان همه بر زانوی غم است
جن و ملک بر آدمیان نوحه میکنند گویا عزای اشرف اولاد آدم است
پی نوشت:
ما مطابق معمول همیشه در عاشورا عزم رفتن به هیات عزاداری کردیم و امسال پسرمان بیشتر از پارسال کنجکاو و مشتاق بود .
با مراسمی کاملا متفاوت از همیشه روبرو بود علمهایی بلند و بزرگ با پرچمهایی افراشته ،اسبها و شترهای کجاوه بسته ، گروههای تعزیه خوان و گهواره های علی اصغر . لازم بود با دقتی مضاعف به دیدن این همه چیزهای متفاوت بپردازد و گوشش به حرفهای ما ناشنوا شود و چشمش نابینا تا مثل همیشه بتواند در روزهای آینده برایمان از آنچه دیده و شنیده زیباترین تصاویر را بسازد.
و نتیجه این شد :
ما هر روز باید با وسایل دم دست طبل بسازیم و بر آن بکوبیم و همراه با صدای زیبای پسرمان بخوانیم
سقای حسین سرور و سالار نیامد علمدار نیامد یا حسین
و بعد به طور ویژه صدای طبل بازسازی می کند و حرص می خورد که چرا طبل او این صدا را نمی دهد :
دِندِره دِن دِندِره دِن دِندِره دِندِره دِندِره دِن !!!