گهر بارانیم !
حرف زدن یکساله ها دل می برد
حرف زدن دوساله ها ضعف می آورد
حرف زدن 3 ساله ها انگشت به دهانی و تفکر دارد
چه خوب که فیلم هست و عکس که بنشینیم و سه تایی بخندیم به جنگولک بازیهای پسرجان در جمع مهمانان عید 91 . همان روزهای شل شلک راه رفتن و ریزه ریزه حرف زدنهای بامزه در خصوص یاداوری صداهای حیوانات اهلی و وحشی، یک ریز و بی وقفه به تک تک مهمانان و اجبار نمودنشان در تشویق خودش . گلچین کردن مهمانها، تحویل گرفتن برخی با خودنمایی و فراری دادن بعضی دیگر با غر غر کردن های مخصوصش. اجبارکردنمان در پذیرفتن پذیراییش از مهمانها با دست گرفتن ظرف سنگین آجیل و گز .
بابا و مامان و شهمام و حمام و بامپو وساعت و ک و ق های غلیظ گفتنش !
یا بخندیم بلند بلند به سیاست دو سالگیش در عید 92 . ناامید که می شد از بخشش مامان در بدست آوردن شکلاتهای سوم و چهارم و بیشتر ، ظرف شکلات محبوبش را در هر وعده دید و بازدید ، از اولین مهمان تعارف می کرد و به آخری که می رسید نقشش عوض میشد ، ظرف شکلات را در دست مهمان داده و از ایشان می خواست " حالا تو به من تعارف کن!!! " و آیا مهمان را توان پاسخ منفی بود ؟؟؟ هرگز ، هرگز !! و اینگونه بود که شمار شکلاتهای خورده شده بیش از تعداد متعارف می شد ! برای تشکر از مهمان و خاطره خوش ساختن برای ایشان هم فرایند ساخته شدن بتن در خلاطه و میکسر و ساخته شدن ساختمان را و بعد صحنه سازی حمل زباله توسط شهر داریچی های نارنجی پوش را با جزئیات اجرا می کرد .
کلمات قلمبه سلمبه و افعال و قیود و صفات دو سالگی را محفوظ داریم در حافظه گوشیهای تلفن همراهمان و گاهی که حال و هوای گذشته ها را می کنیم خوب پاسخ حالمان را می دهند .
و اما سه سالگی...
از آنجا که پسرمان بسیـــــــــــــــــــــــــــار احساساتی تشریف دارند به دفعات ابراز محبتهای جانانه ای نصیب این جانب می شود و آخرش هم به این ختم می شود " مامان دیگه نمیری سر کار ؟؟ نه راستی شبا نمیرن سر کار ! "
خاله اش می گوید ، کیامهر زردالو زیاد نخور برای بچه ها خوب نیست و چنین پاسخ می شنود : برای من خیلی هم خوبه چاق می کنه و قوی ولی برای بچه شما بده ، عَضیفه ! ( یعنی ضعیفه ، قوی نمیکنه )
بعد از اتمام گریه های طناز( دختر همکارم) به او می گوید : طناز دیگه اخلاقت خوب شد ؟؟ اشکتو پاک کن !
در پی ماجراهای بی رویه peppa دیدن و کلنجار رفتن برای کم کردنش :مامان من دیگه pepa نمی بینم ، اصـــــــــــلا دیگه نمی بینیم ، به هیچ وجه نمی بینم! و من با ناراحتی : چـــــــرا پسرم ؟ مگه چی شده ؟؟ و او : ناراحت شدی ؟؟ نه ناراحتی نکن خوب بــــــــــــــــا شه می بینیم(با اکراه ) .بیا الان بریم ببینم ! و من : و در نهایت بازنده و در آخر برای کم نیاوردن ! و اوست که قـــــــند در دلش آب می شود از این پیروزی!
در حال بازی و بدون توجه به اطراف با لهجه غلیظ : کامپتیشن ! ( از peppa یادگرفته)
شعر twinkle twinkle little star را بسیار خوب یادگرفته و با آهنگهای متفاوت میخواند .
طلب هندوانه می کند و اصرار دارد هیچ هسته ای نداشته باشد ؛ مامان فقط هن شو بیار دونشو نیار !
در تخیلاتش خلبان است .من را همیشه در صندلی پشت سرش می نشاند و بابا را کمی دورتر . اولین مقصد هم مشهد است و بعد آمریکا !!
با تیاناز (دختر 5 ساله دایی جانم )چمدانش را پر از اسباب بازی کرده همچنین جعبه ابزارش را و کشان کشان می اورد با همه خداحافظی می کند و می گوید می رویم کیش ! دلیلش هم این است: سنگ بندازیم توی دریا و برگردیم
...........................
خدا حافظ بنده کوچکش باشد.