پیشرفتهای کیامهر در 1 سالگی
در تاریخ 11/١٢/١٣٩٠ در آستانه 12ماهگی کیامهر تصمیم به راه رفتن آنهم به صورت جدی گرفت ، مکان : آشپزخانه زمان:ساعت 11:15 شب با در دست داشتن یک لگن 2 برابر خودش ! قیافه بابا شهرام و من دیدنی بود. محو قدمای لرزان و نگاه شگفت زدش شده بودیم. انگار با خودش می گفت یعنی من واقعا دارم راه می رم !!! بعد از چند ثانیه یادمون افتاد که لحظه شماری می کردیم برای این لحظه و باید ثبت بشه ! بنابراین بابایی در یک اقدام بسیار مدبرانه و با از خود گذشتگی که نشان داد اقدام به ترک صحنه و آوردن دوربین نمود و این لحظه ناب از دریچه دوربین شکار گشت !و من با چشمانی اشک آلود از شوق نظاره گر . الهی قربون قدمای کج کجی و دستای قشنگت که از هم باز میکنی و راه میری برم
امروز که دارم مینویسم یعنی 17/1/91 کیامهر با استقلال تمام عرض و طول و قطر خونه را می پیماید واغلب در کنکاشهاش سری هم به آشپزخانه میزند . هر روز ماشین لباس شویی ، ظرف شویی ، گاز و کابینت ها چک میشه توسط ایشون ،البته فعلا در کابینت را تا نیمه بیشتر نمی تونه باز کنه !
هر کلمه ای که این پسر گلی میشنوه سریعا تکرار میکنه ، بعضی کلمات سخت را اداشونو در میاره ، وای که چقدر خوردنی شدی عزیزم!!باید بیشتر مواظب خودت باشی دیروز با مزه تمام گفتی (( قند)) ! آخ که چقدر قندو عسل برازندته !
حمام ، بامپو یعنی شامپو ،سنجد، سرده ....( تا که در باز می شی با یه حالت خوشمزه ناکی کف دستتو میاری بالا و می گی سرده ) را علاوه بر کلمات قبلی می گی .
وقتی چیزی را می خوای و نمی بینی کف دستهاتو رو به بالا می گیری و می گی نیسسسستتت ! نمی دو نم شبها چه خوابی می بینی که صبح از خواب که بیدار میشی اغلب این طرف و اونطرف رو نگاه می کنی و می گی نیسستت !
با مزگی ها و شیرین کاریهات موقع خوابیدن را فقط باید از نزدیک دید ، من چشمامو میبندم و تو برای اینکه من نخوابم میای با بوسه های کوچولو مخصوص به خودت که با دنیا عوضش نمی کنم منو می بو سی و خودتا لوس می کنی و اگه چشمامو باز نکنم سرتو میذاری رو شکمم و چند لحظه مثلا می خوابی . این روزا اغلب از خدا می پرسم لحظه های قشنگتراز با بچه بودن خلق کرده یا نه ؟؟؟ من که فکر نکنم !!