سمپتیتو
این شعرا خودت واسه خودت سرودی:
سمپتیتو (sampatito ) شاه پسرو
این روزها برای ما شاید اگه نگم بهترین ، از بهترین روزهای با هم بودنمونه ، همراهی و همکلامی با کودکی 2 سال و یکماهه که خیلی خوب میتونه ساعتها باهامون در مورد همه چی حرف بزنه ، خیلی صحیح و معنی دار و معنای تمام گفتنی هامون را بفهمه بسیار لذت بخش کرده روزگارمونو . خیلی وقتا میگم بنویسم حرفاشو که یادم نره بعد به قول بابایی میبینم باید تمام مدت قلم به دست باشم . البته الزایمر هم انگار داره کم کم میاد . مثلا تصمیم میگیرم فلان حرفشو یا کارشو واسه بابایی بگم یا تووبلاگ بنویسم ولی یه ساعت بعدش هرچی فکر میکنم .....
دیروز با اشاره به کف روی شیر موز : بابا به نظر شما این چیه؟
بابا : ( با فشار دندونا روی هم برای تخلیه احساسات) به نظر من این حبابه ، نظر شما چیه ؟
کیامهر : ولی به نظر من این کفه !
من : در حالیکه دو سه ساعتی بود روی زمین ننشسته بود و مدام در حال راه رفتن بازی میکرد گفتم : بیا یه کم منو بغل کن ، بغلم تورو میخواد
کیامهر : ( با همون حالتی که همیشه سر و دستاشو تکون میده ) : باشه بذار من برم تو اتاااااقم کارمو انجام بدم وووو بیام باشه؟
من : خیلی خوب
کیامهر بعد از 2، 3 ثانیه : وای یادم رفته بود بیام تو بغلت ! الان اومدم