سفر
سفر بودیم ،
با دوستان همیشه همسفرمان که این بار جمعمان جمع بود با آذر و مرضیه عزیز و گلمان کم بود بی مهرانه و سمیه ، مرداد ماه قرار بر این شد بهمن ماه جمعمان جمع شود،
پرواز با چند ساعت ،نه یکی دو ساعت، بلکه 6 ساعت تاخیر انجام شد ! ادم صبور میخواست و بچه سربراه که ما بودیم و داشتیم!!
کیامهر بواسطه ذوق و شوقش برای سفر و مخصوصا هواپیما خم به ابرو نیاورد از این همه تاخیر که هیچ ، بازی کرد با چمدان کوچک شخصی اش و بعد از چند دقیقه اغلب بچه های حاضر در سالن انتظار هم به دنبال کیامهر و آروین با چمدانهای کوچک و بزرگ می دویدند ! حالا این صحنه را تصور کنید که یک بچه ریزه میزه با موهای بلند و گرد و لخت و طلایی در بین صندلیها با چمدان بدود و چند تای دیگه پشت سرش .... آی خندیم و خندیدند و رنج انتظار کم شد .
راست میگویند سفر انسان را پخته میکند مخصوصا خامش را! فرزند نازنین ما هم از همان ابتدا به طرز عجیبی اعلام استقلال کرد و دردسر که نداشت هیچ بسیار هم همراهیمان کرد و خوشحال بود و باور کنید احساس کردیم 2، 3 سال بزرگ شد !
اولین باری که با هواپیما سفر کردیم 5.5 ماهه بود و طبیعی است که تجربه پروازش یادش نبود . اما این بار از همان ابتدا شروع کرد به بروزرسانی و تجربه عملی دانسته هایش از پرواز و هواپیما و ما نقش پاسخگویی به هزاران چرا را بر عهده داشتیم و در نهایت هم کابین خلبان را البته از بیرون روی پله ها دید و اطلاعاتش تکمیل شد ! ما به این سوالات پاسخ دادیم:
چرا راه میره ؟ کی میره تو اسمون ؟ چراغاش کجان؟ این دکمه روی سقف مال چیه؟ چرا این خانوما راه میرن ولی ما باید بشینیم؟ وای مامان چه جالب که غذا میدن! چرا اینقدر پنجره داره؟ چرا پنجره هاش کوچیکن؟ چرا این چراعای بیرون راه میرن( ماشینها در شب ()؟ چرا هی دلنگ دولونگ میشیم؟ من: تو چاله هوایی میافتیم. چاله کووش ؟
در برگشت:چرا این پنجره هاش مثل اون یکی نیست؟ چرا دو تا صندلی داره سه تا نداره؟ و.....
از لحظات خوش به یاد ماندنی سه چرخه سواری کنار ساحل بود با کیامهری که در سبد سه چرخه درعین ناباوری نشست و گل گفتیم گل شنیدیم و صبحگاه ساحل زیبا را عاشقانه زندگی کردیم . از ارزوهایش هم برایم گفت در شیرین زبانیهای بی وقفه اش. بی مقدمه گفت میخواهد دکتر بشود تا اگر مامانش مریض شد اورا ارام معاینه کند ! ارام ! گفت میخواهد شبیه اقای دکتر همسایه مامان ایران شود که در پارکینگشان با ریموت بالا میرود!!
کالسکه سوار شد بی دردسر!! با اروین مهربون ، بیشتر مهربونی کرد تا مروا ی عزیز ! هنوز با کوچکترها سخت ارتباط برقرار میکند ، با چاشنی قلدری البته!
تا سفر بعدی حتما این مشکلمان هم رفع میشود .
گاهی یادمان از کودک درونمان میرود، این بار حسابی از خجالت کودک بازیگوش درونمان درآمدیم