کیامهرکیامهر، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 18 روز سن داره

بهاری پسرم ، کیامهر

این روزها چه خبر؟؟

1393/3/1 18:41
نویسنده : مامان کیامهر
450 بازدید
اشتراک گذاری

 اسفند گذشته بود که در آزمون دکتری شرکت کردم برخلاف دو سال گذشته که فقط ثبت نام می کردم و به قول همسر فقط به منابع مالی سازمان سنجش می افزودم و به وقت آزمون با دلالیل مکفی خودم را از آزمون منصرف میکردم مثلا اینکه نمی خواستم سیاهی لشکر باشم و ... آخر برای رضای خدا حتی یک خط هم به این منظور مطالعه نداشتم . حالا این که چرا با وجود اینکه می دانستم نمی روم و باز هم ثبت نام می کردم بماند !

بگذریم...  این بار تصمیم گرفتم طلسم را شکسته یک صبح جمعه دلچسب با فرزند بودن  را با نشستن بر روی صندلیهای فلزی  و نافرم که از ازل با ایشان مشکل اساسی داشتم  به تستهایی که با پاسخ  به آنها می گویند به ما   آری  یا نه ،  یه ظهر رساندم و اتفاقا اولین باری بود که بدون استرس و دلهره از همان دانشگاه حوزه آزمون که تا بحال اینجانب را به مقاطع کارشناسی و بعد ارشد پرتاب نموده بود ، به همراه دوستان قدیمی خارج شوم . نداشتن دلهره را 1- به علت اصلا مطالعه نکردن و 2- مهم نبودن این مهم  مدیون هستم . نکته مهم این بود که به دلیل اصلا درس نخواندن اکثر سوالات تخصصی را اصلا نمی دانستم و به همین جهت پاسخ هم ندادم  و با زبان و استعداد تحصیلی هم که بدون مطالعه  می شود  یک جورایی کنار آمد .

خلاصه اینکه شرکت اینجانب در جلسه موجب حیرت دوستان جلویی و عقبی شد و اذعان فرمودند ما را به تو امیدی نبود و امسال هم منتظر غیبتت بودیم و کلی خوشحالشان نمودیم با حضور سبزمان ! چرا که اینبار یک صندلی بدون استفاده با عکس اینجانب خالی از وجود نازنین صاحب عکس نمانده بود !

ناگفته نماندشب امتحان تا ساعت 1 بامداد به دنبال مداد و پاک کن و تراش با خواهر مهربانمان گشتیم و چون نیافتیم ایشان ما را شرمنده ساخته صبح که بیدار شدیم ما را با یکی از مدادهای نقاشی کیامهر  به همره یک پاکن عروسکی و تراش عروسکی راهی جلسه امتحان کردند و ما از خجالتمان تا آخرین لحظه از جیب خارجشان نکردیم . نه اینکه در خانه ما از اقلام فرهنگی خبری نباشد نه ، به علت خانه تکانی  در محل مورد نظر حضور نداشتند ! ما هم که از خانه خود رانده شده بودیم به علت تعمیرات .

نتایج را روزی که اعلام کردند هم به روی خود نیاورده تا اواخر شب که از خلوتش سوء استفاده کرده و سری به سایت سنجش زده و در کمال ناباوری........... مجاز به انتخاب رشته با درصد های زبان و استعداد خیلی خوب و تخصصی نه چندان خوب و رتبه هم  برای مصاحبه 34 ! و به این نتیجه مهم رسیدیم که هنوز کامل از دست نرفته ایم !چشمک

مصاحبه زودتر از حد معمول در روز 21 و 25 اردیبهشت برای دو محل انتخابی اعلام شد . قرار شد تنها در محل یک  شرکت کنم . مشکلات  جمع آوری رزومه و مدارک پژوهشی  برای من که همیشه از این مدل فعالیتها متنفر هستم از یک سو و  غم دوری از کیامهر جانم حتی برای همان یک شب هم از سوی دیگر  طاقت فرسا بود .

عکس العمل پسر جانمان را می گوییم در ادامه مطلب

از آنجاییکه همسر عزیزمان امکان ترک کار به علت "دلیل الدلایل" که همانا بتن ریزی بود را نداشتند (دوستان همسر عمرانی خوب این شرایط را درک می کنند) باید تنها می رفتم . 

بلیط حرکت به تهران را ساعت 11.5 شب انتخاب کردم تا بیشتر با کیامهر باشم . از ظهر آماده سازی آغاز شد. کیامهر جان من امشب میرم تهران و تو باید بمونی پیش بابا !

عکس العمل کیامهر : با یک "نه" قاطع به بحث خاتمه داد ، محل گفتگو را ترک کرد و به بازی مشغول شد!

ومن فکری جز این نمی توانستم بکنم که باید با اشک و سوز و آه جدا شویم!

شب شد و با دیدن فعالیتهای غیر معمول من مثل آمادگی برای خروج از خانه بالاخره سکوت را شکست و گفت : مامان میخوای منو تنها بذاری !! و من با غلبه بر احساسات مادرانه توضیح دادم که فقط همین یک شب!

تا ترمینال همراهیم کردند در راه با ایما و اشاره با همسر برنامه ریزی کردیم برای واکنش صحیح در برابر گریه ها و بغض های احتمالی و ... اما    از آنچه فکر می کردیم هم پسری عاقل تر داریم چشمک

کنار اوتوبوس که رسیدیم .... با چنان ذوق و انرژی ای از خوشگل بودن و جالب بودن اوتوبوس و سرعت و رنگش تعریف می کرد که اگر خریدار بودی درنگ نمی کردی ! و مدام اصرار داشت که مامان برو مامان الان حرکت می کنه مامان صندلیت کاش راحت باشه مامان پس مسافرا که دارن میرن تو چرا نمیری ؟؟؟؟ و ما فقط با چشمانی از شدت تعجب بـــــــــــــــاز نگاهش می کردیم !تعجب

بالاخره مرا به زور به داخل اتوبوس فرستاد و 100 تا بوس شلیکی جور و واجور برایم فرستاد و کلی آرتیست بازی دراورد  برای دریافت بوسهای شلیکی من ! (بوس شلیکی نوعی بوس است که کیامهر بوس را به کف دستش زده و با انگشت دست دیگر به سمت طرف مقابل نشانه می رود و یا بوس به نوک انگشت زده می شود و همچون گلوله شلیک می شود . این بوس کاربردهای متفاوتی دارد از جمله برای اغلب اشخاصی که باید ببوسدشان و تمایلی به این کار ندارد و همچنین برای بوس از راه دورخندونک)

در راه رفتن به خانه هم در حالیکه در سکوت کامل یک دست زیر چانه زده با حرکت دست دیگرش فقط گفته :مامانم که دیگه رفت تهران . بابا هم کلی دلش سوخته و ...

شب هم بعد از چندین قصه ای که مامان ایران واسش تعریف کرده در نهایت در آغوش بابا به خواب رفته و صبح هم به خاله نیلو گفته می دونی که مامانم رفته تهران و به این زودی نمیاد!

و من با تمام خستگی 6،7 ساعت راه ، دوباره اتوبوس سواری پیشه کرده و ساعت 9 شب خودم را به آغوش پر مهر خانواده رساندمبغل

خدا قوت. زیاده گویی ما را ببخشیدخجالت


پ ن 0 : جان خودم مدیونی اگر تا آخر نخوانده باشیغمناک

پ ن 1 : شما دوست یا قوم و خویش عزیز شاید با خود بگویی ما چقـــــــــــدر لوس هستیم و چقـــــــــــــدر ماجرا را بزرگ می کنیم ! شاید هم حق با شما باشد ولی این حسهای مادرانه ما را هم درک کنید لطفااجازه

پ ن 2 : خاطرات دوران ارشد با داغون شدن ستون محترم فقرات در اتوبوس، لهیدگی در مترو و بد تر از همه تنفس هوای دودی تهران دوباره زنده شد!

پسندها (3)

نظرات (6)

الهام مامان علیرضا
31 اردیبهشت 93 17:24
براتون آرزوی موفقیت می کنم عزیزم اتفاقا این روزها بین همکارای ما هم تب مصاحبه بیداد می کنه و من هم با دیدن اونا گاهی خوابِ امتحان می بینم
مامان کیامهر
پاسخ
ممنون گلم .عجب این خرداد هیچ جوری دست از سر ما بر نمی داره همش امتحان و آزمون و مصاحبه و استرس
افسون
1 خرداد 93 19:19
خیلی وبلاگ خوبی داری عزیزم لذت بردم
مامان کیامهر
پاسخ
ممنونم
الهام
2 خرداد 93 10:16
ماشاله با کیامهر جان عاقل خوب خواهر اومدی تهران می اومدی پیشمون اولش سخته عزیزم ایشالا قبول بشی و بخوای مرتب رفت و آمد کنی کم کم طبیعی میشه من تجربه اش و دارم و بالاخره یه روزی باید این کار و بکنیم برای شما که راحت تر هم هست چون مادرتون هم کنارتونه فلسفۀ بوس شلیکی خیلی جالب بود مخصوصا مورد دوم ایشالا قبول بشید. راستی نمی دونستم همسرتون هم رشتۀ همسر منه
مامان کیامهر
پاسخ
عاقل و چه عاقلیا ممنون عزیزم ایشالا یه فرصت مناسب تجربه رفت آمد و دارم .واقعا سخته.تازه اون موقع جوونتر بودم بله اینجوری هم بوس کرده و دیگران و ناراحت نکرده هم خدای نکرده صورتش با دیگران برخورد نکرده چون خیلی بدش میاد .[وحشتنا ک] خوشبختیم
محبوبه مامان الینا
3 خرداد 93 12:40
مبارکه عزیزم.انشاله موفق بشی و بزودی خبر قبولی مصاحبه تون رو بخونیم بچه ها در شرایط سخت از اون چیزی که ما فکر میکنیم خیلی خیلی صبورتر هستن
مامان کیامهر
پاسخ
خیلی ممنونم عزیزم، لطف دارین.بله واقعا متخصص عکس العملهای متفاوت هستن
sahar
4 خرداد 93 20:59
ایشالا قبول میشین موفق باشید
مامان کیامهر
پاسخ
هر چی خدا بخواد.ممنونم عزیزم
الیما
5 خرداد 93 6:55
چقدر عالی چقدر خوب آفرین آفرین آفرین محلِ شیرینی خوردن و کی اعلام می کنید؟؟
مامان کیامهر
پاسخ
چقدر خوبه آدمو این همه تشویق کننبه روی چشم .شما اراده بفرمایین الساعه