2920 روز
19 مرداد سال 85 هنگامی که طی مراسم خاصی عروسی که من باشم و دامادی که او را راهی خانه خود خود خودشان میکردند عروسی که نیم نگاهی به اینه داشت که روشنی زندگیش بشود ، نیم نگاهی به روزهای مجردی که از روی پشت بام خانه همسایه دست خداحافظی برای همیشه تکان می دادند ، نیم نگاهی به قربانی روی زمین که هر چه التماس بزرگترها را کرده بود که خونش را نریزند افاقه نکرده بود به حال و روز عقاید پوسیده شان ،یک دعای قشنگ شد همراه همیشگی زندگیش
یک سر و یک بالین بمانید
ا
لهی
همسر و همراه بمانید الهی
شکر که اندوه و افسوس جایی در همه این روزهای پشت سر نداشته
شکر که راه را گم نکرده ایم
شکر که رحمت خدا و نعمتش جاری و ساری است برایمان
شکر برای همه 10 سال با هم بودنمان و با هم ماندنمان
شکر برای ثمره زندگیمیان
بعد از ماهها د ل و بی دل کردن برای گفتن همان " بله " معروف و متفاوت ، بعد از 11 دسته گل و 15 قرار و گفت و گفت و گفت و گوی رسمی و خانوادگی 15 مهر83 بله را گفتیم و مِهر بریدند و مُهر تایید زدند به با هم بودنمان و اما حضرت حافظ چه فرمود که صد دلمان شد یکدل :
شب وصل است و طی شد نامه هجر سلام فیه حتی مطلع الفجر
دلا در عاشقی ثابت قدم باش که در این ره نباشد کار بی اجر
کامتان شیرین ، روزهایتان آرام