کیامهرکیامهر، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 18 روز سن داره

بهاری پسرم ، کیامهر

قهرمان

  لباسهای مخصوص ورزش ووشو که به دلیل کشف استعداد فوق العاده کیامهر پس از دو سه جلسه حضور در باشگاه به همراه پدر ، استادشون زحمت کشیدن و از چین برای گل پسر خریداری کردن . ( راستی موهای کیامهر برای اولین بار تا قد 3 سانتی کوتاه شد و حسابی  شکل یه  پسر  شد چون بعضی ها به خاطر موهای بلند و گردش تصور می کردن دخمله)     ...
8 مهر 1392

کتاب ها و اسباب بازیهای عزیز همچون جان !

بالاخره همت عالی اینجانب تکانی به خود داد و پستی که مدتهاست قراره در مورد اسباب بازیها و کتابهای پسر جان که با دنیا عوضشان نمی کند نوشته بشه ، از قلم این مادر نمونه و فداکارررر  جاری می گردد: کتابها : ( اگر احدی قصد دست زدن یا حتی نگاه به این مجموعه داشته باشد عواقبش بسیار شدید خواهد بود ، بسیار مراقب باشید! ) اتل متل ترانه شعرهای کودکانه از هنرمند عزیز که بسیار به ایشان ارادت داریم آقای ناصر کشاورز اشعار خیلی خیلی جالبی این مجموعه داره با تصاویر عالی که روی تخیل کودک کار میکنه و از دید کاملا متفاوتی با اشیاء ، حیوانات ، اجزای بدن و ... بچه رو آشنا میکنه. علاقه کیامهر به این کتاب فوق العادست و خیلی سریع شعر ها رو حفظ کرد. تنوع...
8 مهر 1392

مادر کامل یا مادر کافی

از ابتدای تاریخ، مادر همیشه نماد مظهر محبت و از خود گذشتگی بوده است. در جامعه صنعتی و خالی از ویژگی های انسان امروز ، هنوز هم مادر شدن یک تحول عظیم در زندگی افراد است و تغییرات بسیاری در خصوصیات و زندگی آنها ایجاد می کند.  داستان ها و فیلم های بسیاری، تکیه بر همین موضوع و بر مبنای فداکاری های یک مادر نوشته و ساخته شده اند که بسیار تاثیرگذار هستند. در سینمای ایران، نمونه شاخص آن بویژه در سالهای اخیر دو فیلم "میم مثل مادر" ساخته مرحوم رسول ملاقلی پور و "مهر مادری" ساخته کمال تبریزی است که با استقبال بسیاری روبرو شدند. این موضوع تنها مختص انسانها نیست و در جهان حیوانات نیز، مادر برای حفظ جان کودک خود، دست به هر کاری می زند.  اما ا...
4 شهريور 1392

جریان یک روز مرگی کمی متفاوت

سلام صبح بخیر امروز 4 شهریور 92 .برای تو پسرم مینویسم تا بدانی  نیم ساعت اول یک روز بسیار معمولی در روزگار ما چگونه می گذرد .... ساعت 7.45 در حالیکه با تو که فرشته وار  خوابیده بودی خداحافظی کردم  راهی محل کارم شدم البته پیاده . بالای کوچه را یک جر ثقیل بزرگ بند آورده بود و مجبور شدم از پایین کوچه مسیرم را تغییر دهم. سر راه در صف عابر بانک ملت برای گرفتن پول ایستاده بودم که مردی با ماشین دولتی ترمز خفنی گرفت ، ماشین را خاموش نکرده رها کرد و در صف ایستاد! آقای نه چندان محترم : ماشین مفت ، بنزین مفت ، شعور ؟ فرهنگ ؟ کودکی که از  اطراف خودروی تو می گذرد چه؟ .....    ای کاش می شد یک جیغ بنفش ...
4 شهريور 1392