کیامهرکیامهر، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 2 روز سن داره

بهاری پسرم ، کیامهر

کارتون

در جستجوی راهی برای آموزش کودک دو زبانه با وبلاگ دوست عزیز ( ساحل مادر هیوا) آشنا شدم و پس از استفاده از تجربیات ارزنده شون و کتابی که نوشتن کار را آغاز کردم . اطلاعات بیشتر در وبلاگشون هست. یکی از مجموعه هایی که باید توسط کودک دیده بشه Peppa pig هست . با انیمیشنی بسیــــــــــــــار زیبا و جذاب ! ماجرای 4 خوک (دو بچه و مادر و پدر) با اتفاقات دنیای واقعی . بسیار آموزنده و شاد . تلفظ ها هم بی نهایت عالی! دیدن این مجموعه تنها یک مرحله است  اما : به دلیل علاقه باور نکردنی کیامهر ،ما 2 ماهه که تو همین فاز متوقف شدیم و هدفمان که همانا استفاده از 5،6 مجموعه دیگر است تا همین لحظه در هاله ای از یاس قرار گرفته در دنیای واقعی حرکا...
27 آذر 1392

جاده خاکی....

در مدت این دو سال و اندی که مفتخر شدم به بهانه ثبت خاطرات کیامهر به دنیای وبلاگر ها وارد شوم یکی از مواردی که همیشه ذهنم را در گیر می کند نحوه بیان مطالب است .من تجربه ای در وبلاگ نویسی نداشتم . شاعر و نویسنده هم نبوده و نیستم تا تشبیه و استعاره بلد باشم .بنابراین مطالب اولیه ام کاملا خودمانی است . بیشتر با تعریف از بچه و بیان خاطرات می گذشت.اتفاقا شاید برای خواننده  خوشایند هم نباشد که هی قربان صدقه کودکت بروی ! اما همانطور که گفته ام قبلا هر دست و پا زدن بپه برای پدر و مادرش می شود یک لحظه خاص و ناب که حیفش می آید نگوید چون با مرورش شیرینی اش دو باره مز مزه می شود!( تا مبادا هوس دیگری کنی ) در وبگردی هایم با معدود مادرانی آشنا شدم ک...
27 آذر 1392

جمعه...

امروز از آن  روزهای دلتنگی تعطیل پاییزی است ....من و پسر در خانه تنها هستیم . همسر برای کمک به ابوی شان برای تعمیر لوله کشی خانه شان رفته  .. بوی چوب دارچین از توی قابلمه روی گاز تمام هوای خانه را پر کرده  ...پسر با تعجب می  پرسد چرا امروز می تونم همش pepa pigببینم ؟! چرا امروز اشکال نداره ؟! مگه هنوز یک ساعت نشده؟می گویم امروز اشکالی ندارد.فقط امروز . دلم میخواهد کز کنم یک گوشه زانوهایم را محکم در بغل بگیرم  و فقط فکر کنم ، کسی از من نپرسد چرا بغض داری چرا .... !  غم، هی سنگینی اش را ولو می کند در چشمانم ، نمی گذارد بی دغدغه ی دستمال کاغذی فکر کنم  ... یک سوال بی جواب دارد بزرگ می شود ، ...
8 آذر 1392

امان از دست دیر خوابی!

همه اقوام و دوستانی که ما را می شناسند از مدل خور و خواب کودکمان خبر دارند! وقتی ما از این بابت به دکتر پناه بردیم ایشان فرمودند بچه های فامیل شما مسبوق به سابقه هستند  و لطفا در این مورد خلاصه ما بودیم و نوزادی با حداکثر 8 ساعت خواب در شبانه روز ! توقعمان بالا نبود به 10 ، 11ساعت هم راضی بودیم یعنی همین که می توانستیم 2 ، 3 ساعتی پلک بر هم گذاریم کافی بود بالله خواب روز این نوزاد نیم وجبی از 15 ، 20 دقیقه محال بود بیشتر شود .مخصوصا اگر قرار بود خدای ناکرده ناهاری ، شامی هم خورده شود قطعا او هم ناهار می خواست حتی اگر 10 دقیقه از ارتزاقشان گذشته باشد و این ماجرا ادامه داشت تا 15 ، 16 ماهگی . پسر فهمید خواب هم چیز بدی نیست ا...
3 آذر 1392

به یاد تابستان و تعطیلات

داشتیم عکسهای پسر را با خودش میدیدیم ، خودش خیلی عاشق این عکش شد و کلی برایم تعریف کرد که یادت هست باهم صبحانه می گذاشتیم در کامیون و می رفتیم مهمونی (یعنی همون اتاق خودش)!  گاهی هم با همین پوزیشن می رفتیم در بالکن و آنجا ناشتاییمان را میل می نمودیم.مکان به خواست مدیر برنامه هایمان تعیین می شد و نتیجه  اینکه: آرزو کردیم تعطیلات تابستان ما بشود خیلی بیشتر از این که هست تا از با هم بودن لــــــــــــــذت ببریم   ...
2 آذر 1392

ادامه نقاشی ها

اینجا پسرم خودش را کشیده! ایشون یک ماهی هستن!  این یک ماشین است و آن فرفری ها دودش!  این ها دو ماشین هستند با چندین چرخ و دودهایی که در هم به قول پسر " مخلوط " شده اند! یک نکته جالب: همه چیز وارونه کشیده می شود. احتمالا چون موقعیتش در هنگام نقاشی کشیدن توسط ما، مقابل ماست!   ...
2 آذر 1392

سلام برحسین

پاییز و ابر و باران و باد و برگ ریزان و   غم سنگین  روزهای پشت سر هر سال هم که می گذرد سنگین تر می شود ، دل من که بد جور می گیرد ... انگار هیچ جمع و شلوغی ای نمی تواند اندوه این روزها را کم کند. باز این چه شورش است که در خلق عالم است                باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است باز این چه رستخیز عظیم است کز زمین                         بی نفخ صور خاسته تا عرش اعظم است این صبح تیر...
29 آبان 1392

رنگ انگشتی

رنگ انگشتی که مدتها بود می خواستم کار کنیم باهاش بالاخره خریداری و استفاده شد .   خوب بدک نبود انتظارم بیشتر بود .شاید مارکش خوب نبود. پی نوشت1 : وقتی به کیامهر  گفتم میتونی توش انگشت بزنی و نقاشی بکشی با تعجب زل زد به چشمام و بعد    می خواست با همون مدل توجیهات همیشگی منو متقاعد کنه که این کار اشتباهیه! ( دنیا بر عکس شده ) ولی بالاخره راضی شد ، اول با احتیاط کار کرد و پس از چند دقیقه رنگ انگشتی به نصف رسید! برای سرگرم کردن چند دقیقه ای خوب بود ولی چون هدف خاصی را دنبال نمی کردیم و هدفمون فقط درک و لمس بود راند اول را زود پایان دادیم . البته به نظرم رنگ خیلی چرب و غلیظ بود و روی کاغذ یا شیشه کشیده نمی شد و...
25 آبان 1392

آدم برفی

ما در خانه مجازیمان رفتیم به استقبال زمستان! کمی زوده ولی چون عاشق برفیم همگی باکی  نیست اتفاقا در اولین سال زندگی مشترکمون 12 آبان برف غافلگیر کننده خیلی سنگینی بارید در حد قطب شمال ( آسمون هم سنگ تمام گذاشت ) ...
19 آبان 1392