2920 روز
19 مرداد سال 85 هنگامی که طی مراسم خاصی عروسی که من باشم و دامادی که او را راهی خانه خود خود خودشان میکردند عروسی که نیم نگاهی به اینه داشت که روشنی زندگیش بشود ، نیم نگاهی به روزهای مجردی که از روی پشت بام خانه همسایه دست خداحافظی برای همیشه تکان می دادند ، نیم نگاهی به قربانی روی زمین که هر چه التماس بزرگترها را کرده بود که خونش را نریزند افاقه نکرده بود به حال و روز عقاید پوسیده شان ،یک دعای قشنگ شد همراه همیشگی زندگیش یک سر و یک بالین بمانید ا لهی همسر و همراه بمانید الهی  ...