کیامهرکیامهر، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 18 روز سن داره

بهاری پسرم ، کیامهر

این پست اتفاقا یک مخاطب خاص دارد

چند سوال اساسی و چند علامت سوال  خیلی بزرگ در ذهنم دارم: چرا نمی شود هر از چند گاهی شده برای یک روز هم کلا محو شویم و نباشیم و دکمه شات دان مغزمان را بزنیم تا هاردمان نسوزد؟؟؟؟        چرا اگر خانمی کردیم و خاموشی گزیدیم  اغلب قریب به اتفاق فکر می کنند ببو گلابی هستیم و  می توانند تا حد ممکن  له مان کنند ؟؟؟؟؟        چرا  اگر تواناییمان در اداره امورات زندگی  و بچه و  اداره و  ... زیاد بود انقدر که خیال همه ازما راحت باشد  که می توانیم از پس همه چیز برآییم ، میشود یک قانون؟؟؟؟ چرا اگر کارهایمان و وظایفان را  خوب و بی نقص انجام می دهیم باید همیشه ...
8 دی 1392

کارتون

در جستجوی راهی برای آموزش کودک دو زبانه با وبلاگ دوست عزیز ( ساحل مادر هیوا) آشنا شدم و پس از استفاده از تجربیات ارزنده شون و کتابی که نوشتن کار را آغاز کردم . اطلاعات بیشتر در وبلاگشون هست. یکی از مجموعه هایی که باید توسط کودک دیده بشه Peppa pig هست . با انیمیشنی بسیــــــــــــــار زیبا و جذاب ! ماجرای 4 خوک (دو بچه و مادر و پدر) با اتفاقات دنیای واقعی . بسیار آموزنده و شاد . تلفظ ها هم بی نهایت عالی! دیدن این مجموعه تنها یک مرحله است  اما : به دلیل علاقه باور نکردنی کیامهر ،ما 2 ماهه که تو همین فاز متوقف شدیم و هدفمان که همانا استفاده از 5،6 مجموعه دیگر است تا همین لحظه در هاله ای از یاس قرار گرفته در دنیای واقعی حرکا...
27 آذر 1392

جاده خاکی....

در مدت این دو سال و اندی که مفتخر شدم به بهانه ثبت خاطرات کیامهر به دنیای وبلاگر ها وارد شوم یکی از مواردی که همیشه ذهنم را در گیر می کند نحوه بیان مطالب است .من تجربه ای در وبلاگ نویسی نداشتم . شاعر و نویسنده هم نبوده و نیستم تا تشبیه و استعاره بلد باشم .بنابراین مطالب اولیه ام کاملا خودمانی است . بیشتر با تعریف از بچه و بیان خاطرات می گذشت.اتفاقا شاید برای خواننده  خوشایند هم نباشد که هی قربان صدقه کودکت بروی ! اما همانطور که گفته ام قبلا هر دست و پا زدن بپه برای پدر و مادرش می شود یک لحظه خاص و ناب که حیفش می آید نگوید چون با مرورش شیرینی اش دو باره مز مزه می شود!( تا مبادا هوس دیگری کنی ) در وبگردی هایم با معدود مادرانی آشنا شدم ک...
27 آذر 1392

جمعه...

امروز از آن  روزهای دلتنگی تعطیل پاییزی است ....من و پسر در خانه تنها هستیم . همسر برای کمک به ابوی شان برای تعمیر لوله کشی خانه شان رفته  .. بوی چوب دارچین از توی قابلمه روی گاز تمام هوای خانه را پر کرده  ...پسر با تعجب می  پرسد چرا امروز می تونم همش pepa pigببینم ؟! چرا امروز اشکال نداره ؟! مگه هنوز یک ساعت نشده؟می گویم امروز اشکالی ندارد.فقط امروز . دلم میخواهد کز کنم یک گوشه زانوهایم را محکم در بغل بگیرم  و فقط فکر کنم ، کسی از من نپرسد چرا بغض داری چرا .... !  غم، هی سنگینی اش را ولو می کند در چشمانم ، نمی گذارد بی دغدغه ی دستمال کاغذی فکر کنم  ... یک سوال بی جواب دارد بزرگ می شود ، ...
8 آذر 1392

امان از دست دیر خوابی!

همه اقوام و دوستانی که ما را می شناسند از مدل خور و خواب کودکمان خبر دارند! وقتی ما از این بابت به دکتر پناه بردیم ایشان فرمودند بچه های فامیل شما مسبوق به سابقه هستند  و لطفا در این مورد خلاصه ما بودیم و نوزادی با حداکثر 8 ساعت خواب در شبانه روز ! توقعمان بالا نبود به 10 ، 11ساعت هم راضی بودیم یعنی همین که می توانستیم 2 ، 3 ساعتی پلک بر هم گذاریم کافی بود بالله خواب روز این نوزاد نیم وجبی از 15 ، 20 دقیقه محال بود بیشتر شود .مخصوصا اگر قرار بود خدای ناکرده ناهاری ، شامی هم خورده شود قطعا او هم ناهار می خواست حتی اگر 10 دقیقه از ارتزاقشان گذشته باشد و این ماجرا ادامه داشت تا 15 ، 16 ماهگی . پسر فهمید خواب هم چیز بدی نیست ا...
3 آذر 1392

رنگ انگشتی

رنگ انگشتی که مدتها بود می خواستم کار کنیم باهاش بالاخره خریداری و استفاده شد .   خوب بدک نبود انتظارم بیشتر بود .شاید مارکش خوب نبود. پی نوشت1 : وقتی به کیامهر  گفتم میتونی توش انگشت بزنی و نقاشی بکشی با تعجب زل زد به چشمام و بعد    می خواست با همون مدل توجیهات همیشگی منو متقاعد کنه که این کار اشتباهیه! ( دنیا بر عکس شده ) ولی بالاخره راضی شد ، اول با احتیاط کار کرد و پس از چند دقیقه رنگ انگشتی به نصف رسید! برای سرگرم کردن چند دقیقه ای خوب بود ولی چون هدف خاصی را دنبال نمی کردیم و هدفمون فقط درک و لمس بود راند اول را زود پایان دادیم . البته به نظرم رنگ خیلی چرب و غلیظ بود و روی کاغذ یا شیشه کشیده نمی شد و...
25 آبان 1392

آدم برفی

ما در خانه مجازیمان رفتیم به استقبال زمستان! کمی زوده ولی چون عاشق برفیم همگی باکی  نیست اتفاقا در اولین سال زندگی مشترکمون 12 آبان برف غافلگیر کننده خیلی سنگینی بارید در حد قطب شمال ( آسمون هم سنگ تمام گذاشت ) ...
19 آبان 1392

برخی گفتمان و پرسمان های کیامهر در این روزها

بابا می خوام یه حرفی رو ....(با مکث)   عرض کنم       صبح ها مامانا میرن دانشگاه سر کار باباها میرن شرکت ! پس از عوض کردن در ماژیکها با هم :  بابا ببین این ماژیک چقدر شیک شده ! پس از بیدار شدن از خواب بعد از ظهر با صدای بغض آلود : مامان بچه ها یی که میرن خونه مادرشون ، یعنی مامان ایران شون نباید دیگه بیان خونه خودشون  باید همونجا بمونن ! مامان مادر ملوک ( مادربزرگ همسر) ، بابا علی داره پس مادر صدیقه ( مادربزرگ من) هیچ بابایی نداره ؟! در بررسی یک وسیله : مامان این چیه ؟ آهان فهمیدم چیز خاصی نیست ! پس از انجام کاری که میدونه باعث دلخوری من میشه و قبل از اینکه واکنش ...
9 آبان 1392

به مناسبت گرامیداشت زاد روز استاد شجریان

به مناسبت زادروز 73 سالگی استاد عزیز صدای تو را دوست دارم  صدای تو از آن و از جاودان می سراید صدای تو از لاله زاران که در باد        می اید     صدای تو را رنگ و بوی صدای تو را دوست دارم دلمان گرم است به شنیدن صدای بهشتی استادمان . برایشان بهترینها را آرزو داریم  و امیدآن داریم همیشه سلامت باشند و پر توان هم من و هم همسرم و هم پسرم که علاقه عجیبی به استاد دارد ، از آنموقع که در وجودم بود تا بحال که برای خودش صاحب رای و عقیده است و افتخار میکنم که میخ کوب میشود موقع دیدن تصویر و شنیدن صدای استاد .عکس استاد را روی کاستها در مجله ها و کتابها به هر صورتی که...
9 آبان 1392